زهرا جان سلام


بابا جان دیشب "دادا"  هم نتوانست  نقش بازی کند و دلتنگی هایش را برای تو پشت شیطنت و بازی کودکانه پنهان کند. بغضش ترکید و تو را خواست. حتما می دانی!

"ماما"  داشت تختخواب را مرتب می کرد. بالشت تو را گذاشته بود روی تخت که دادا آمده بود و پرسیده بود: این بالشت منه؟  "ماما" گفته بود: نه مال زهرا جونه.ببین روش لک داره. "دادا" هم بغلش کرده بود و هی بوسیدش و مثل همیشه که الکی بوس میده و قربون صدقه میره  قربون صدقه ات رفت و یک دفعه بغش ترکید. دیگه نتونست بازی کودکانه اش را ادامه بده و های های گریه کرد.

با صدای بلند می پرسید:مامان  زهرا جونم کجاست؟ زود باش من زهراجونم می خوام؟  "ماما" با دل شکسته سعی می کرد گریه نکنه و آرومش کنه. می گفت:  مگه عمو خوابشو ندید. نگفت میام پیشش. "دادا" داد می زد و می گفت: نه من زهرا جونم می خوام. زهرا جون واقعنی می خوام پیشم باشه. یا لله مامان بگو زهرا جون کجاست؟ کی میاد پیشم؟


داشتم به هم می ریختم نزدیک بود برم بگم بابا دیگه هرگز زهرا جون برنمی گرده  اون بدنی که می دیدی باهاش بازی می کردی بردیم  زیر خاک گذاشتیم. تو ذهنم بود که "دادا" پرید و گوشیمو برداشت و  عکس پس زمینه که شما دو تا بودید و عوض کرد و عکس قبلی تو رو گذاشت. آخرین عکسی که خودش از تو گرفته بود و تو بهش با ملاحت لبخند زده بودی.

بابا جان راستش بگم دیشب تا مرز نفرت واقعی از خدا پیش رفتم. تو را برد  با "دادا" چکار داشت؟ فکر دل شکسته این بچه را نکرده بود؟ اصلا چرا بچه ها را می برد؟ حیف نیست داغ فرشته های زمینی را روی دل پدر مادرهایشان می گذارد؟ چه اصراری دارد بگوید مرگ برای همه است؟ حالا مرگ از یک سنی بالاتر بود مثلا از همین سن بلوغ که دیگر گناه هایت را به پایت می نویسد چه چیزی از خداوندیش کم می شد؟ این که خدا ودود است چطور  معنی می شود وقتی این همه کودک معصوم حتی به ظلم و ستم کشته می شوند؟! چطور معنای مهربانی را برایش بپذیرم؟ این که حکمت کارهایش را نمی دانم یا نمی دانیم چرا همین دنیا برایمان آشکار نمی کند تا این همه ظن بد بهش نبریم؟

وقتی بمیرم دانستن مجهولات این دنیا در آن دنیا چه دردی از من دو خواهد کرد؟

نمی دانم.


بی قرارت
"بابادی"

مشخصات

آخرین جستجو ها