زهرای بابا سلام


اولین شبی که پیش ما نبودی عمو خوابت را دید.همان زمان که پیکرت توی سردخانه بود اما نمی دانم خودت کجا بودی. شروع کردی به پیغام دادن که جایت خوب است اما حال دلمان را چه کنیم که هنوز خراب است

عمو اولین کسی بود که این خبر را شنید و هق هق کنان  گوشی را گذاشت. حتی بازخواست من را تحمل کرد که چرا در چنین شرایطی هیچ کدام کنارم نیستند پس به چه دردم می خوردند

عمو تعریف می کرد:

شب گریه کرده بودم و بی قرار.ناراحت بودم. نمی توانستم بخوابم. حول و حوش اذان صبح. بین خواب و بیداری  تکیه کرده بودم به دیوار که "آقا" (پدر خودمان و پدر بزرگ تو) را دیدم.  "آقا" خیلی شیک و کت شلواری و کراوات زده بود. با عصبانیت به من گفت: چیه این همه بی قراری می کنی داد و بیداد می کنی؟ زهرا پیش منه. و نگاه کردم دیدم انگشت بزرگ دستش را زهرا گرفته است و کنار " آقا"ست.

بابا جان می دانم که می گویند اگر طفلی از این دنیا برود یا سرپرستی اش را حضرت ابراهیم و ساره به عهده می گیرند تا به بلوغ و تکامل آن دنیایی برسد و اگر از سادات باشد تحت سرپرستی حضرت فاطمه قرار می گیرد و یا اگر از اقوام مومنش کسی باشد به دست او سپرده می شود.

باباجان این خواب بیشتر از این که وضعیت تو را مشخص کند ما را از جایگاه "آقا" مطمئن کرد. چرا که تو پاک رفتی و جایی جز بهشت برزخی نباید باشی اما این که "آقا" پیشت است یعنی جایش خوب است.خیلی هم خوب است که فرشته من اولین نوه اش که پیشش رفته را به او سپرده اند.  حتما خیلی خوشحال است که از فرزندان خودش به او پیوسته است وقتی که ممکن است نسل اول خودش گاهگاهی فراموشش کنند. نمی دانم!

مشخصات

آخرین جستجو ها