زهرای بابا سلام


دخترکم امروز دقیقا یک سال است که از پیش ما رفته ای. دل همه ما را سوزاندی و هنوز مرهمی بر این داغ دل پیدا نشده است.

صبح سه شنبه 18 اردیبهشت 1397 خورشیدی حدودا 9:10 تا 9:25 دقیقه صبح در پارکینگ ساختمان . ناگهان دست اجل از راه رسید و تو نوگل زندگی من بالاترین دلبستگی دنیایی من را چید و تو را با خود برد.

باباجان! در این ساعت صبح که وقتی بیداری همه است چه وقت این بود که چشمان درشت و سیاهت را ببندی و بخوابی؟ بخوابی برای همیشه. وقت بیداری کی می شود عزیز دل بابا؟!

خسته شدم از این همه انتظار.

می گویند: وقت رفتنت بوده، اگر امروز نمی رفتی  اندکی بعدش باز می رفتی چون قرار بر رفتنت بوده. به قول خودت:" من فرشته کوچک خدایم نیامده ام که بمانم!". بابایی یعنی عقیقه ات کشک بود؟ آن صدقه دادن هر صبح "ماما" بیهوده بود؟ آن همه دعا و آرزوی سلامتی ما برای شما بی فایده بود؟

معصوم من حلوای قند بابا چرا خدا تو را از ما گرفت؟ مایی که همه ثروتمان شما دو تا بودید. نمی دانم!!!

چه ساعاتی بود ساعات سه شنبه نحس

 بین هوا و زمین در نور زیاد معلق بودم ولی با همه می گفتم و می نشستم و می رفتم

گاهی چقدر خوب است این مرفین! نمی گذارد چیزی بفهمی. اگر نبود آمپول خواب آورش چطور می توانستم این لحظات را تحمل کنم. بعد این خواب عمیق و طولانی بود که توانستم به "ماما" بگویم: که هرگز بر نمی گردی و  "ماما" به خاطر رخوت و منگی آن بود که توانست این خبر را بشنود و جان ندهد.


با گیجی از من پرسید: یعنی زهرا آی.سی.یو نیست؟ یعنی رفته؟ و گفتم: که هرگز بر نمی گردی. 

 چه کسی حال مادری را درک می کند که احساس می کند وقت شیر خوردن کودکش شده است اما طفل بی گناهش روی سینی سرد سردخانه برای همیشه خوابیده است. گاهی لازم به توضیح نیست اگر حسی باشد و شعوری  درکش می کنند


زهرای بابا
دختر بابا
نازگل بابا
دلبر بابا

این حرفها را مدتهاست به کسی نگفته ام. روی دلم تلنبار شده است. چنگ می اندازد به قلبم و فشارش می دهد


کجایی بابایی؟

تحمل یک سال دوری کافی نیست؟ اگر قرار بود به خاطر همه گناهانم ادب بشوم شده ام. بیا. دست کم گاهی هم به خوابم بیا.

بیا بابا که دارد عنان صبرم از کف می رود 
.



مشخصات

آخرین جستجو ها